“نا گه غروب كدامين ستاره؟” با آنكه شب شهر را ديرگاهي ست با ابرها و نفس دودهايش تاريك و سرد و مه آلود كرده ست و سايه ها را ربوده ست و نابود كرده ست …
ادامه نوشته »بر زمين افتاده پخشيده ست
“زندگي” بر زمين افتاده پخشيده ست دست و پا گسترده تا هر جا از كجا كي كس نمي داند و نمي داند چرا حتي سالها زين پيش اين غم آور وحشت منفور را خيام پرسيده …
ادامه نوشته »لحظه اي خاموش ماند آنگاه
“پيوندها و باغ ها” لحظه اي خاموش ماند ، آنگاه باز ديگر سيب سرخي را كه در كف داشت به هوا انداخت سيب چندي گشت و باز آمد سيب را بوييد گفت گپ زدن از …
ادامه نوشته »خشكيد و كوير لوت شد دريامان
“رباعي” خشكيد و كوير لوت شد دريامان امروز بد و از آن بتر فردامان زين تيره دل ديو سفت مشتي شمر چون آخرت يزيد شد دنيامان مهـــدی اخــوان ثالــــث
ادامه نوشته »دگر ره شب آمد تا جهاني سيا كند
“راستي ، اي واي ، آيا” دگر ره شب آمد تا جهاني سيا كند جهاني سياهي با دلم تا چها كند بيامد كه باز آن تيره مفرش بگسترد همان گوهر آجين خيمه اش را به …
ادامه نوشته »نعش اين شهيد عزيز
“نوحه” نعش اين شهيد عزيز روي دست ما مانده ست روي دست ما ، دل ما چون نگاه ، ناباوري به جا مانده ست اين پيمبر ، اين سالار اين سپاه را سردار با پيامهايش …
ادامه نوشته »هنگام رسيده بود ما در اين
“هنگام” هنگام رسيده بود ، ما در اين كمتر شكي نمي توانستيم آمد روزي كه نيك دانستند آفاق اين را و نيك دانستيم هنگام رسيده بود ، مي گفتند هنگام رسيده است ؛ اما شب …
ادامه نوشته »شست باران بهاران هر چه هر جا بود
“و ندانستن” شست باران بهاران هر چه هر جا بود يك شب پاك اهورايي بود و پيدا بود بر بلندي همگنان خاموش گرد هم بودند ليك پنداري هر كسي با خويش تنها بود ماه مي …
ادامه نوشته »چو مرغي زير باران راه گم كرده
“صبح” چو مرغي زير باران راه گم كرده گذشته از بيابان شبي چون خيمه ي دشمن شبي را در بياباني – غريب اما – به سر برده فتاده اينك آنجا روي لاشه ي جهد بي …
ادامه نوشته »با تو ديشب تا كجا رفتم
“سبز” با تو ديشب تا كجا رفتم تا خدا وانسوي صحراي خدا رفتم من نمي گويم ملايك بال در بالم شنا كردند من نمي گويم كه باران طلا آمد ليك اي عطر سبز سايه پرورده …
ادامه نوشته »نه زورقي و نه سيلي ، نه سايه ي ابري
“و نه هيچ” نه زورقي و نه سيلي ، نه سايه ي ابري تهي ست آينه مرداب انزواي مرا خوش آنكه سر رسدم روز و سردمهر سپهر شبي دو گرم به شيون كند سراي مرا …
ادامه نوشته »كدامين جام و پيغام صبوحي مستتان كرده
“صبوحي” در اين شبگير كدامين جام و پيغام صبوحي مستتان كرده ست ؟ اي مرغان كه چونين بر برهنه شاخه هاي اين درخت برده خوابش دور غريب افتاده از اقران بستانش در اين بيغوله ي …
ادامه نوشته »آفاق پوشيده از فر بيخويشي است و نوازش
“حالت” آفاق پوشيده از فر بيخويشي است و نوازش اي لحظه هاي گريزان صفاي شما باد دمتان و ناز قدمتان گرامي ، سلام ! اندر آييد اين شهر خاموش در دوردست فراموش جاويد جاي شما …
ادامه نوشته »در آن لحظه كه من از پنجره بيرون نگا كردم
“در آن لحظه” در آن لحظه كه من از پنجره بيرون نگا كردم كلاغي روي بام خانه ي همسايه ي ما بود و بر چيزي ، نميدانم چه ، شايد تكه استخواني دمادم تق و …
ادامه نوشته »ون پرده ي حرير بلندي
“غزل 4 “ ون پرده ي حرير بلندي خوابيده مخمل شب ، تاريك مثل شب آيينه ي سياهش چون آينه عميق سقف رفيع گنبد بشكوهش لبريز از خموشي ، وز خويش لب به لب امشب …
ادامه نوشته »شب از شبهاي پاييزي ست
“پرستار” شب از شبهاي پاييزي ست از آن همدرد و با من مهربان شبهاي شك آور ملول و سخته دل گريان و طولاني شبي كه در گمانم من كه آيا بر شبم گريد ، چنين …
ادامه نوشته »وقتي كه شب هنگام گامي چند دور از من
“آواز چگور” وقتي كه شب هنگام گامي چند دور از من نزديك ديواري كه بر آن تكيه مي زد بيشتر شبها با خاطر خود مي نشست و ساز مي زد مرد و موجهاي زير و …
ادامه نوشته »اگرچه حاليا ديريست كان بي كاروان كولي
“روي جاده ي نمناك” اگرچه حاليا ديريست كان بي كاروان كولي ازين دشت غبار آلود كوچيده ست و طرف دامن از اين خاك دامنگير برچيده ست هنوز از خويش پرسم گاه آه چه مي ديده …
ادامه نوشته »نمي داني چه شبهايي سحر كردم
“آنگاه پس از تندر” نمي داني چه شبهايي سحر كردم بي آنكه يكدم مهربان باشند با هم پلكهاي من در خلوت خواب گوارايي و آن گاهگه شبها كه خوابم برد هرگز نشد كايد بسويم هاله …
ادامه نوشته »گفت راوي راه از آيند و روند آسود
“مرد و مركب” گفت راوي : راه از آيند و روند آسود گردها خوابيد روز رفت و شب فراز آمد گوهر آجين كبود پير باز آمد چون گذشت از شب دو كوته پاس بانگ طبل …
ادامه نوشته »