هر چند که رند کوچه و بازاریم شعر زیبای هر چند که رند کوچه و بازاریم – شیخ بهایی هر چند که رند کوچه و بازاریمای خواجه مپندار که بی مقداریمسری که به آصف سلیمان …
ادامه نوشته »از بس که زدم به شیشه تقوی سنگ
از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ اهل اسلام از مسلمانی من صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ شیـــخ بهـــایـــی افسوس که عمر خود تباهی کردیم …
ادامه نوشته »تا نیست نگردی ره هستت ندهند
تا نیست نگردی ، ره هستت ندهند این مرتبه با همت پستت ندهند چون شمع قرار سوختن گر ندهی سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند شیـــخ بهـــایـــی بر درگه دوست، هر که صادق برود تا …
ادامه نوشته »آن حرف که از دلت غمی بگشاید
آن حرف که از دلت غمی بگشاید در صحبت دل شکستگان می باید هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید شیـــخ بهـــایـــی او را که دل از عشق مشوش باشد …
ادامه نوشته »دنیا که از او دل اسیران ریش است
دنیا که از او دل اسیران ریش است پامال غمش ، توانگر و درویش است نیشش ، همه جانگزاتر از شربت مرگ نوشش ، چو نکو نگه کنی ، هم نیش است شیـــخ بهـــایـــی تا …
ادامه نوشته »