مردی که تنها به راه میرود با خود میگوید در کوچه میبارد و گرما در خانه نیست حقیقت از شهر زندگان گریخته است من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت وتنها چرا که …
ادامه نوشته »سکوت آب میتواند خشکی باشد و فریاد عطش
سكوت آب مى تواند خشكى باشد و فرياد عطش سكوت گندم مى تواند گرسنه گى باشد و غريو پيروزمندانه ى قحط همچنان كه سكوت آفتاب ظلمات است اما سكوت آدمى فقدان جهان و خداست غريو …
ادامه نوشته »برای زیستن دو قلب لازم است
برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که دوست بدارد قلبی که دوستش بدارند احمــــد شاملــــو بی تو مهتاب تنهای دشتم بی تو خورشيد سرد غروبم بی تو بی نام و بی سرگذشتم بی تو خاکسترم …
ادامه نوشته »یاران ناشناخته ام چون اختران سوخته
یاران ناشناخته ام چون اختران سوخته چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد که گفتی دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند آنگاه، من، که بودم جغد سکوت لانه تاریک درد خویش، چنگ زهم گسیخته …
ادامه نوشته »روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست روزی که دیگر درهای خانه شان …
ادامه نوشته »ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند
ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادیهایشان حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برایِ قسمت کردن بیرون نیاورند احمــــد شاملــــو ای کاش میتوانستم یک …
ادامه نوشته »من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را
گر بدين سان زيست بايد پست من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را ، به رسوائی نياويزم بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست گر بدين سان زيست بايد پاک من چه ناپاکم اگر …
ادامه نوشته »به پرواز شک کرده بودم
احمــــد شاملــــو به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانه هایم از توان سنگین بال خمیده بود، و در پاکبازی معصومانه گرگ ومیش شبکور گرسنه چشم حریص بال می زد. به پرواز شک کرده …
ادامه نوشته »آه اگر آزادی سرودی می خواند
آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک همچون گلوگاه پرنده ای هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند سالیان بسیاری نمی بایست دریافتی را که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است … احمــــد …
ادامه نوشته »عشق را کنار تیرک راه بند
و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد روزگار غریبی است نازنین آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است نور را …
ادامه نوشته »