آخرین برگ سفرنامه ی باران این است که زمین چرکین است شفیعــــــــی کــدکــنــی شهر خاموش من آن روح بهارانت کو بی خبر از کنار من ای نفس سپیده دم می خزد در رگِ هر برگِ …
ادامه نوشته »شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم
شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم چون سبویی که شکسته ست و رخ چشمه نبیند کو امیدی که دگرباره همآغوش تو گردم لاله ی صبح …
ادامه نوشته »آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست
آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است چون دست او به گردن و دست رقیب نیست …
ادامه نوشته »دست به دست مدعی شانه به شانه می روی
دست به دست مدعی شانه به شانه می روی آه که با رقیب من جانب خانه می روی بی خبر از کنار من ای نفس سپیده دم گرم تر از شراره ی آه شبانه می …
ادامه نوشته »عمر از کف رایگانی می رود
عمر از کف رایگانی می رود کودکی رفت و جوانی می رود این فروغ نازنین بامداد در شبانی جاودانی می رود این سحرگاه بلورین بهار روی در شامی خزانی می رود چون زلال چشمه سار …
ادامه نوشته »آن صداها به کجا رفت صداهای بلند
آن صداها به کجا رفت صداهای بلند گریه ها قهقهه ها آن امانت ها را آسمان آیا پس خواهد داد پس چرا حافظ گفت آسمان بار امانت نتوانست کشید نعره های حلاج بر سر چوبه …
ادامه نوشته »در دوردست باغ برهنه چکاوکی
در دوردست باغ برهنه چکاوکی بر شاخه می سراید این چند برگ پیر وقتی گسست از شاخ آندم جوانه های جوان باز می شود بیداری بهار آغاز می شود شفیعــــــــی کــدکــنــی آن بلوط کهن آنجا …
ادامه نوشته »به کجا چنین شتابان گون از نسیم پرسید
شعر بسیار زیبای از محمدرضا شفیعـی کدکنـی به کجا چنین شتابان به کجا چنین شتابان … گون از نسیم پرسید دل من گرفته زینجا … هوس سفر نداری ز غبار این بیابان … همه آرزویم …
ادامه نوشته »