تو نيستي اما من برايت چاي مي ريزم ديروز هم نبودي كه برايت بليت سينما گرفتم دوست داري بخند دوست داري گريه كن و يا دوست داري مثل آينه مبهوت باش مبهوت من و دنياي …
ادامه نوشته »زندگي در اعماق امن است اما زيبا نيست
زندگي در اعماق امن است اما زيبا نيست ماهياني كه در اعماق زندگي مي كنند صيد نمي شوند اما طلوع آفتاب را هم نمي بينند كشتيها را نمي بينند حالا اسبي زيبا پا به دريا …
ادامه نوشته »اين دنيا مثل فيلمي ست
اين دنيا مثل فيلمي ست که از نيمه شروع شده کسي مي کشد کسي کشته مي شود کسي مي فروشد کسي مي خرد کسي مي رود کسي مي آيد من که از هيچ چيز سر …
ادامه نوشته »پل شکسته روزگاري کوه ها را به هم وصل مي کردي
پل شکسته روزگاري کوه ها را به هم وصل مي کردي آدم ها را قلب ها را اما حالا… آه اي پل شکسته ! حالا ديگر فقط ابرها مي توانند از روي تو بگذرند رســـول …
ادامه نوشته »اگر مرا دوست نداشته باشي
اگر مرا دوست نداشته باشي دراز ميکشم و مي ميرم مرگ نه سفري بي بازگشت است و نه ناگهان محو شدن مرگ دوست نداشتن توست درست آن موقع که بايد دوست بداري رســـول يــونان
ادامه نوشته »با شعر و سيگار
با شعر و سيگار به جنگ نابرابري ها مي روم من، دون کيشوتي مضحک هستم که جاي کلاهخود و سرنيزه مدادي در دست و قابلمه اي بر سر دارد عکسي به يادگار از من بگيريد …
ادامه نوشته »داشتم از اين شهر مي رفتم
داشتم از اين شهر مي رفتم صدايم کردي جا ماندم از کشتي سفيد آرزوها که رفت و غرق شد سپاسگزارم از تو اما اين فقط مي تواند يک قصه باشد در اين شهر دود و …
ادامه نوشته »باراني مورب در نيمروزي آفتابي
باراني مورب در نيمروزي آفتابي هيچ اتفاقي نيافتاده است تنها تو رفته اي اما من قسم مي خورم که اين باران باراني معمولي نيست حتما جايي دور دريايي را به باد داده اند رســـول يــونان
ادامه نوشته »دانه هاي اشک از چشمم بيرون مي زنند
دانه هاي اشک از چشمم بيرون مي زنند چون قطار مورچه ها از چشمان مرده نکند اشک نيستند مورچه اند اينها نکند مرده ام در حسرت تو رســـول يــونان
ادامه نوشته »عاقبت او پيروز شد چون
عاقبت او پيروز شد چون با صداقتش با من جنگيده بود باقي قصه ي مغلوب شدن من است خسته و شکسته به خانه که آمدم قايم شدم پشت فنجان چاي و دود سيگار و خاموش …
ادامه نوشته »نيامدنش را باور نمي کنم
نيامدنش را باور نمي کنم غيرممکن است او نيامده باشد حتما ، حالا زير باران مانده است و نااميد و خسته در خيابان ها قدم مي زند من به باز بودن درها مشکوکم رســـول يــونان
ادامه نوشته »اي سگ سياه تو فقط نگهبان خاطره هايي
اي سگ سياه تو فقط نگهبان خاطره هايي اينجا ديگر دهکده اي در کار نيست که بيگانه اي به آن نزديک شود بيهوده پارس نکن من از سر اتفاق از اينجا مي گذرم رســـول يــونان
ادامه نوشته »يک تاکسي مي خواهم براي بردن
يک تاکسي مي خواهم براي بردن مسافر يک تاکسي مي خواهم براي گپي از نزديک با مسافر يک تاکسي مي خواهم بگذار راستش را بگويم براي جستن تو در ميان مسافران رســـول يــونان
ادامه نوشته »بدهکار هيچ کس نيستم جز همين ماه
بدهکار هيچ کس نيستم جز همين ماه که از پشت ميله ها مي گذرد که مي توانست از اينجا نگذرد و جايي ديگر مثلا در وسط دريايي خيال انگيز بچسبد به شيشه کابين يک تاجر …
ادامه نوشته »کنار دريا عاشق باشي
کنار دريا عاشق باشي عاشق تر مي شوي و اگر ديوانه ديوانه تر اين خاصيت درياست به همه چيز وسعتي از جنون مي بخشد شاعران از شهرهاي ساحلي جان سالم به در نمي برند رســـول …
ادامه نوشته »تو ماه را بيش تر از همه دوست مي داشتي
تو ماه را بيش تر از همه دوست مي داشتي و حالا ماه هر شب تو را به ياد من مي آورد مي خواهم فراموشت کنم اما اين ماه با هيچ دستمالي از پنجره ها …
ادامه نوشته »نان آب پنجره هاي رو به آفتاب
نان آب پنجره هاي رو به آفتاب و گاهي جشن عروسي خدا چه تعريف ساده اي دارد در محله هاي فقيرنشين رســـول يــونان
ادامه نوشته »دنيا در آنسوي ميله هاست
دنيا در آنسوي ميله هاست من در اين سو نمي دانم او زنداني شده يا من رســـول يــونان
ادامه نوشته »ديگر نمي توانم کلاغ را
ديگر نمي توانم کلاغ را به عقاب تشبيه کنم ميوه بِه را به چراغي افسانه اي چمدانت را بسته اي و شاعري ديگر کار من نيست پشت سرت مثل آپارتماني فرسوده در خود فرو مي …
ادامه نوشته »نگاه کن چقدر سفيد است
نگاه کن چقدر سفيد است چقدر تابان چقدر زيبا فقط برف مي تواند مادر اين خرگوش زيبا باشد رســـول يــونان
ادامه نوشته »