در دو سوي تشک ايستاده اند مثل دو قهرمان آرام اند به هم نزديک مي شوند مثل دو دوست دست مي دهند به هم نگاه مي کنند مثل دريا و ماه عميق به هم نگاه …
ادامه نوشته »گاهي صخره ها هم گريه مي کنند
گاهي صخره ها هم گريه مي کنند نديده اي تو هرگز هم نخواهي ديد اما صخره ها هم گاهي گريه مي کنند نمي داني چرا هرگز هم به تو نخواهم گفت اما گريه مي کنند …
ادامه نوشته »اگر زمين بر مداري ديگر مي گشت
اگر زمين بر مداري ديگر مي گشت و روزها و شب ها جاي شب ها و روزها را تنگ نمي کردند تنگ چندان که گور لحظه هاي ما باشند و سنگ بر سنگ ، آسياب …
ادامه نوشته »من آويخته از طناب بودم و تو
من آويخته از طناب بودم و تو تفنگ در دست شليک کردي شليک کردي به طناب برگشتم به زندگي خطا رفته بود دوباره داري نشانه ميروي قلب هدف را درست نشانه گرفتي بزن زندگي همين …
ادامه نوشته »كنار هم شانه به شانه
كنار هم شانه به شانه يك لحظه وقتي به راه خود مي رفتند يكي به سمت شرق ديگري به غرب شهـــاب مقـــربيـــن
ادامه نوشته »دست سردم از چه مي لرزي
دستِ سردم از چه مي لرزي تو توانا بودي پنجره را ببند مداد را بردار دوباره شعرهاي عاشقانه بنويس نه اين زمستان از پنجره نيامده است شهـــاب مقـــربيـــن
ادامه نوشته »در را باز نکردي دوچرخه ي پستچي
در را باز نکردي دوچرخه ي پستچي در باران زنگ زد باز کن آلبوم تمبرهايت را نگاه کن جاي خالي تصويري را که برايت خبرهايي آورده بود و … باطل شد شهـــاب مقـــربيـــن
ادامه نوشته »نيمه ات را گم کرده اي
نيمه ات را گم کرده اي ماه تنگ دل ؟ صبور باش نيمه ي ماه به سراغت مي آيد و تو را کامل خواهد کرد نيمه ي من برنخواهد گشت شهـــاب مقـــربيـــن
ادامه نوشته »براي خنديدن هنوز راه هاي زيادي پيدا مي شود
براي خنديدن هنوز راه هاي زيادي پيدا مي شود مي تواني جلوي آينه بايستي و براي خودت شكلك دربياوري اين كار فقط يک بار خنده دار است مي تواني بنشيني و حماقت هاي زندگي ات …
ادامه نوشته »همين كه خيال مي كني
همين كه خيال مي كني رسيده اي به قرار راهي بيراه مثل سگي وفادار پوزه اش را باز پيش پايت مي گذارد تا دوباره دور شوي دور از قراري كه خيال مي كردي شهـــاب مقـــربيـــن
ادامه نوشته »هفت سر دارد
هفت سر دارد هر يک بازيچه ي دستي بر باد مي رود تنها با يکي فرياد مي کشد پيرمرد بادکنک فروش شهـــاب مقـــربيـــن
ادامه نوشته »مي خواستم دنيا را عوض كنم
مي خواستم دنيا را عوض كنم دنيا عوض شد اما كار من نبود مي خواستم انسان را دگرگون كنم انسان ها دگرگون شدند نه آن گونه كه من مي خواستم حالا ديگر فقط مي خواهم …
ادامه نوشته »ديدارهاي تازه
ديدارهاي تازه با خود فاصله هاي بسيار آوردند و غريبههايي را که هنوز مجالِ نام گذاري شان را نيافته ايم فرزندان ما از جنسِ خاطره هايي ديگرند و ما که نه آن قدر پير شده …
ادامه نوشته »سکوت سربی پيش از سپيده دمان
سکوتِ سربيِ پيش از سپيده دمان قوقولي قوي خروس مرده اي ست نمي شنوي شهـــاب مقـــربيـــن ساقه ي علفي کنار ساقه ي علفي در علفزاري انبوه در باد خم مي شويم به سمت ديگري و …
ادامه نوشته »اگر دري ميان ما بود
اگر دري ميان ما بود مي کوفتم درهم مي کوفتم اگر ميان ما ، ديواري بود بالا ميرفتم ، پايين مي آمدم فرو مي ريختم اگر کوه بود ، دريا بود پا مي گذاشتم بر …
ادامه نوشته »در سکوت ميان جامه های سياه و گل های سفيد
در سکوتِ ميان جامه هاي سياه و گل هاي سفيد دارند زنگ ناقوس را مي نوازند اما من همچنان يک بند صداي زنگ دبستانم را مي شنوم شهـــاب مقـــربيـــن
ادامه نوشته »دنبال دو کلمه مي گشتم
دنبال دو کلمه مي گشتم دو کلمه مانند پچ پچ دو برگ در گوش هم يا زمزمه ي دو لب در جست و جوي يک بوسه دنبال دو کلمه مي گشتم مانند دو گوشواره که …
ادامه نوشته »هر روز که مي گذرد
هر روز که مي گذرد تکه تکه ام مي کند مي نشينم تکه هاي خودم را جمع مي کنم کنار هم مي چينم مي بينم تکه اي گم شده هر روز که مي گذرد سبکتر …
ادامه نوشته »آنقدر خلاف موج شنا خواهم كرد
آنقدر خلاف موج شنا خواهم كرد تا رودخانه مسيرش را عوض كند يا غرق شوم در خوابي كه براي تو ديدهام شهـــاب مقـــربيـــن
ادامه نوشته »روياي تو کودکي بود
روياي تو کودکي بود دري را کوبيد و فرار کرد شهـــاب مقـــربيـــن برفي سنگين نشست درختي زيبا شد درختي شکست شهـــاب مقـــربيـــن
ادامه نوشته »