خداوندا به دلهای شکسته به تنهایان در غربت نشسته به مردانی که در سختی خموشند برای زندگانی، جان میفروشند همه کاشانه شان خالی زقوت است سخنهاشان نگاهی در سکوت است به طفلانی که نام آور …
ادامه نوشته »خداجو با خداگو فرق دارد
خداجو با خداگو فرق دارد حقیقت با هیاهو فرق دارد خداگو حاجی مردم فریب است خداجو مومن حسرت نصیب است خداجو را هوای سیم و زر نیست بجز فکر خدا ، فکر دگر نیست مهـــدی …
ادامه نوشته »زندگی يعنی چه يعنی آرزو كم داشتن
زندگی يعنی چه يعنی آرزو كم داشتن چون قناعت پيشگان روح مكرم داشتن جامهی زيبا بر اندام شرف آراستن غير لفظ آدمی معنای آدم داشتن قطره ی اشكی به شبهای عبادت ريختن بر نگين گونه …
ادامه نوشته »الاهی غمم بار خاطر نباشد
الاهی غمم بار خاطر نباشد که در غم مرا جان صابر نباشد الاهی نباشد وداعی و گر هست برای کسی بار آخر نباشد به هنگام کوچ عزیزان الاهی نگه کردن از چشم شاعر نباشد الاهی …
ادامه نوشته »نیمه شب همدم من دیده گریان من است
نیمه شب همدم من دیده گریان من است ناله مرغ شب از حال پریشان من است خنده ها برلب من بود و کس آگاه نشد زین همه درد خموشانه که بر جان منست قافل از …
ادامه نوشته »ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من وی نام تو روشنگر شام و سحر من جز نقش تو نقشی نبود در نظر من شبها منم و عشق تو و چشم تر من وین اشک …
ادامه نوشته »گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی
گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی دل را اگر گیسو کنی ، هرشب ندا را بشنوی در آن سکوت جانفزار از عرش می آید صدا گوش دگر باید ترا تا آن صدا …
ادامه نوشته »عارف كسی بود كه به شب ای خدا كند
عارف كسي بود كه به شب ای خدا كند با سوز سينه خسته دلان را دعا كند پيچد سر از عنايت سلطان به كبر و ناز در كوی فقر قامت خدمت دو تا كند بر …
ادامه نوشته »بار الها بال پروازم ببخش
خداگو با خداجو فرق دارد حقیقت با هیاهو فرق دارد بسا مشرک که خود قرآن بدست است نداند در حقیقت بت پرست است مهـــدی سهیـــلی بار الها بال پروازم ببخش روح آزاد سبکتازم ببخش عاشق …
ادامه نوشته »دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم آزمودم آشنایان را …
ادامه نوشته »