خواستم داد شوم گرچه لبم دوخته است خودم و جدّم و جدّ پدرم سوخته است خواستم جيغ شوم، گريه ي بي شرط شوم خواستم از همه ي مرحله ها پرت شوم وسط گريه ي من …
ادامه نوشته »ديگر نترس بچّه که لولو فرار کرد
ديگر نترس بچّه که لولو فرار کرد از دشت چشمهاي تو آهو فرار کرد از دست زن که دست نوازش بر او کشيد مانند يک پرنده ترسو فرار کرد گفتند: آبروي زن اينجا به گريه …
ادامه نوشته »کتاب پاره ي کودک علوم يا تاريخ
کتاب پاره ي کودک علوم يا تاريخ سفينه هاي به دنبال هيچ در مرّيخ کسي به فلسفه ي پر زدن مي انديشد عمو جواد و حسن، جوجه مي زنند به سيخ تمام دنيا تکثير سردي …
ادامه نوشته »صداي بوق ممتد صداي گريه ي مرد
صداي بوق ممتد صداي گريه ي مرد کسي سکوت مرا منفجر نخواهد کرد در انتظار کسي آنطرف تر از تلفن در انتـِ هايِ تو را هاي هايِ زن، از درد و ترس مثل کسي که …
ادامه نوشته »از شيشه ي مشروب خالي توي يخچالم
از شيشه ي مشروب خالي توي يخچالم از من که دارد مي رود از حال ِ تو، حالم از کوه استفراغ روي دفتري کاهي از زنگ هاي بي جوابي که نمي خواهي از زندگي که …
ادامه نوشته »ده قرنه يه مرد بر سر داره
ده قرنه يه مرد بر سر داره همه خوابيدن هنوز بيداره رو تنش جاي نفرت و سنگه به چشم عاشق اينا قشنگه به جاي چشماش لخته ي خونه فهميدن، درده عشق، يه جنونه هرچي ميگذره …
ادامه نوشته »فقط نگاه کن و بعد هيچ چيز نپرس
فقط نگاه کن و بعد هيچ چيز نپرس به خواب رفتمت از بسته هاي خالي قرص به دوست داشتنم بين ِ دوستش داري به خواب رفتمت از گريه هاي تکراري تماس هاي کسي ناشناس از …
ادامه نوشته »مهدي موسوي بدبختي ست
مهدي موسوي بدبختي ست زير رگ هاي آبي دستت مهدي موسوي ترسويي که رسيده مرا به بن بستت مي دود از اتاق خود به کجا هيچ در لحظه اتفاق افتاد زير رگ هات مرگ تير …
ادامه نوشته »سه قاشق شکر مي ريزي
سه قاشق شکر مي ريزي يکي براي من يکي براي خودت سومي موهاي زني ست روي سنگ توالت که سياه است مثل کابوس هايي که نمي بينمت که جيغ مي کشم تو را در آغوشي …
ادامه نوشته »دارد صدايت مي زنم بشنو صدايم را
دارد صدايت مي زنم… بشنو صدايم را بيرون بکش از زندگي و مرگ! پايم را داري کنار شوهرت از بغض مي ميري شب ها که از درد تو مي گيرم کجايم را هر بوسه ات …
ادامه نوشته »يا مي رسي به آخر خط يا نمي رسي
يا مي رسي به آخر خط يا نمي رسي دارد شروع مي شود از هيچ چي کسي دارد صداي دست مرا مي زند به هم آهسته گريه مي کنم و شعر مي شوم هر کس …
ادامه نوشته »سبزه ها را گره زدم به غمت
سبزه ها را گره زدم به غمت غم از صبر بيشترشده ام سال ِ تحويل زندگيت به هيچ سيزده هاي در به در شده ام سفره اي از سکوت مي چينم خسته از انتظار و …
ادامه نوشته »مامان تمام زندگي ام درد مي کند
مامان ! تمام زندگي ام درد مي کند دارد چه کار با خودش اين مرد مي کند دارد مرا شبيه همان بچّه ي لجوج که تا هميشه گريه نمي کرد مي کند اين باد از …
ادامه نوشته »گرفته است دلت يا گرفته است دلم
گرفته است دلت يا گرفته است دلم چقدر تلخ شده روزهاي ما عسلم دو بار گريه شدم تا يخ تو باز شود به مبل چسبيدم تا نگيرمت بغلم مچاله مي شدي و ابرهات باران داشت …
ادامه نوشته »غزل نگاه سکوت آفتاب پنجره تو
غزل نگاه سکوت … آفتاب پنجره … تو نه ! نثرنيست، نه ! درهم شکسته شاعرتو در آفتاب غزل بارها بخار شده و باز گريه نموده فقط به خاطر تو کسي نيامده هرگز براي بدرقه …
ادامه نوشته »تو آمدي که بگويي اگر اگر مي رفت
تو آمدي که بگويي: اگر… اگر مي رفت تو آمدي و کسي داشت سمت در مي رفت تو آمدي و چنان زل زدي به پوچي من که داشت حوصله ي انتظار سر مي رفت تو …
ادامه نوشته »به مادرم بنويسيد حالمان خوب است
به مادرم بنويسيد حالمان خوب است به هر کجا بروي رنگ آسمان خوب است به مادرم بنويسيد مهدي ات زنده ست که زندگي من اين گوشه ي جهان خوب است که فالگير «حرم » در …
ادامه نوشته »زندگي چيز چسبناکي بود
زندگي چيز چسبناکي بود مثل اين روزهاي بي فردا زندگي چيز چسبناکي بود مثل اينکه: چرا… چرا… و چرا زندگي چيز چسبناکي بود که به تقويم چنگ مي انداخت مثل ترديدهاي من غمگين مثل کابوس …
ادامه نوشته »جبر مي کرد تا پياده شوم
جبر مي کرد تا پياده شوم توي يک ايستگاه نامعلوم ترس دارم از اين شب مشکوک مثل بچّه از امتحان علوم ترس دارد به خواب مي چسبد تا به فرداي پوچ شک بکند شايد آن …
ادامه نوشته »از چشم هام آدم دلتنگ مي برند
از چشم هام آدم دلتنگ مي بَرَند با جرثقيل از دل من سنگ مي برند فحشي ست در دلم که شديداً مؤدّب است در من تناقضي ست که هر روزش از شب است خوابيده اند …
ادامه نوشته »