اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد تو پاک باش و برون آی بی حجاب و مترس کسی به صید غزال حرم نخواهد شد ملــک الشعـــرای …
ادامه نوشته »رخ تو دخلی به مه ندارد
رخ تو دخلی به مه ندارد که مه دو زلف سیه ندارد به هیچ وجهت قمر نخوانم که هیچ وجه شبه ندارد بیا و بنشین به کنج چشمم که کس در این گوشه ره ندارد …
ادامه نوشته »یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن یا به تو واگذارم این جسم به …
ادامه نوشته »با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست کار ایران با خداست شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست مملکت رفته ز دست هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا …
ادامه نوشته »شاه انوشیروان به موسم دی
شاه انوشیروان به موسم دی رفت بیرون ز شهر بهر شکار در سر راه دید مزرعه ای که در آن بود مردم بسیار دانهٔ جوز در زمین میکاشت که به فصل بهار سبز شود گفت …
ادامه نوشته »افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست فریاد که فریادرسی پیدا نیست بس لابه نمودیم و کس آواز نداد پیداست که در خانه کسی پیدا نیست ملــک الشعـــرای بهـــار ما درس صداقت و صفا میخوانیم آیین …
ادامه نوشته »شمعیم و دلی مشعله افروز و دگر هیچ
شمعیم و دلی مشعله افروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریه ی جانسوز و دگر هیچ افسانه بود معنی دیدار ، که دادند در پرده یکی وعده ی مرموز و دگر هیچ خواهی …
ادامه نوشته »من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا بنشینید به باغی و مرا یاد کنید عندلیبان گل سوری به …
ادامه نوشته »