شعر زیبایی ازآقای هوشنگ ابتهاج نه هراسی نیست من هزاران بار تیرباران شده ام – هوشنگ ابتهاج نه هراسی نیست من هزاران بار تیرباران شده ام و هزاران باردل زیبای مرا از دار آویخته اند …
ادامه نوشته »گفتمش شيرين ترين آواز چيست
گفتمش شيرين ترين آواز چيست چشم غمگينش به رويم خيره ماند قطره قطره اشکش از مژگان چکيد لرزه افتادش به گيسوی بلند زير لب غمناک خواند ناله ی زنجيرها بر دست من هــوشنــگ ابتهـــاج زمان …
ادامه نوشته »بسترم صدف خالی یک تنهاییست
بسترم صدف خالی یک تنهاییست و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری هــوشنــگ ابتهـــاج چه غریب ماندی ای دل نه غمی ، نه غمگساری نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری غم …
ادامه نوشته »هوای روی تو دارم نمی گذارندم
هوای روی تو دارم نمی گذارندم مگر به کوی تو این ابرها ببارندم مرا که مست توام این خمار خواهد کشت نگاه کن که به دست که می سپارندم مگر در این شب دیر انتظار …
ادامه نوشته »پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز
عزیزم پاک کن از چهره اشکت را ، ز جا برخیز تو در من زندهای ، من در تو ما هرگز نمی میریم من و تو با هزاران دگر این راه را دنبال می گیریم …
ادامه نوشته »سايه ها زير درختان در غروب سبز می گريند
سايه ها زير درختان ، در غروب سبز می گريند شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر و آسمان ، چون من ، غبار آلود دلگيری باد، بوی خاك باران خورده ميآرد سبزه ها در راهگذار …
ادامه نوشته »من در این خانه تنها تنها
شب فرو می افتاد به درون آمدم و پنجره ها رابستم باد با شاخه در آویخته بود من در این خانه تنها تنها غم عالم به دلم ریخته بود ناگهان حس کردم که کسی آنجا …
ادامه نوشته »چرا پنهان كنم عشق است و پيداست
چرا پنهان كنم عشق است و پيداست درين آشفته اندوه نگاهم تو را می خواهم ای چشم فسون بار كه می سوزی نهان از ديرگاهم چه می خواهی ازين خاموشی سرد زبان بگشا كه مي …
ادامه نوشته »چون كوه نشستم من با تاب و تب پنهان
چون كوه نشستم من با تاب و تب پنهان صد زلزله برخیزد آنگاه كه برخیزم برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش وین سیل گدازان را از سینه فروریزم چون گریه گلو گیرد از …
ادامه نوشته »فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت هــوشنــگ ابتهـــاج وه، …
ادامه نوشته »امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است …
ادامه نوشته »درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند – هوشنگ ابتهاج
شعر زیبای نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار شعر زیبای درین سرای بی کسی از هوشنگ ابتهاج درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر …
ادامه نوشته »