شاد کن جان من، که غمگین است رحم کن بر دلم، که مسکین است روز اول که دیدمش گفتم آنکه روزم سیه کند این است روی بنمای، تا نظاره کنم کارزوی من از جهان این …
ادامه نوشته »بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بیا، کاین دل سر هجران ندارد بجز وصلت دگر درمان ندارد به وصل خود دلم را شاد گردان که خسته طاقت هجران ندارد بیا، تا پیش روی تو بمیرم که بیتو زندگانی آن ندارد چگونه …
ادامه نوشته »با یار به بوستان شدم رهگذری
با یار به بوستان شدم رهگذری کردم نظری سوی گل از بینظری آمد بر من نگار و در گوشم گفت رخسار من اینجا و تو در گل نگری فخـــر الدیــن عــراقــی
ادامه نوشته »هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا
هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما باد میپیمایم و بر باد عمری میدهم ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا چون ندارم …
ادامه نوشته »عشق شوری در نهاد ما نهاد
عشق شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوتهٔ سودا نهاد گفت و گویی در زبان ما فکند جست و جویی در درون ما نهاد از خُمستان جرعه ای بر خاک ریخت جنبشی در …
ادامه نوشته »خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
خرم تن آن کس که دل ریش ندارد و اندیشه یار ستم اندیش ندارد گویند رقیبان که ندارد سر تو یار سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد او را چه خبر از من و …
ادامه نوشته »ای راحت روانم دور از تو نا توانم
اي راحت روانم ، دور از تو نا توانم باري ،بيا ، كه جانم در پاي تو فشانم گيرم كه من نگويم ،لطف تو خود نگويد كين خسته چند نالد هر شب بر آستانم اي …
ادامه نوشته »