ای منشاء دانایی و ای مایه هوش بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش بسیار نه ، کم نه ، آن قدر بخش که من هشیار نگردم و نمانم مدهوش وحشـــی بافقـــی تا بود …
ادامه نوشته »کس نزد هرگز در غمخانه اهل وفا
کس نزد هرگز در غمخانه ی اهل وفا گر بدو گویند بر در ، کیست گوید آشنا چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما چون نمی …
ادامه نوشته »کوی تو که آواره هزاری دارد
کوی تو که آواره هزاری دارد هرکس به خود آنجا سر و کاری دارد تنها نه منم تشنهی دیدار ، آنجا جاییست که خضر هم گذاری دارد وحشـــی بافقـــی میخواست فلک که تلخ کامم بکشد …
ادامه نوشته »جان سوخت ز داغ دوری یار مرا
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا افزود سد آزار بر آزار مرا من کشتنیم کز او جدایی جستم ای هجر به جرم این بکش زار مرا وحشـــی بافقـــی آن سرو که جایش دل غم …
ادامه نوشته »قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست
قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست مرد صاحب درد، درد مرد، میداند که چیست هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما حال تنها گرد، تنها گرد، میداند که چیست رنج آنهایی …
ادامه نوشته »خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را خواه آتش گوی و خواهی قرب ، معنی واحد است قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را …
ادامه نوشته »طی زمان کن ای فلک مژدهی وصل یار را
طی زمان کن ای فلک ، مژده ی وصل یار را پارهای از میان ببر این شب انتظار را شد به گمان دیدنی ، عمر تمام و ، من همان چشم به ره نشاندهام جان …
ادامه نوشته »آه تاکی ز سفر باز نیایی بازآ
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی ، بازآ شده نزدیک که هجران تو ، مارا بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ کردهای عهد که بازآیی و …
ادامه نوشته »پیوستن دوستان به هم آسان است
پیوستن دوستان به هم آسان است دشوار بریدن است و آخر آن است شیرینی وصل را نمی دارم دوست از غایت تلخیی که در هجران است وحشـــی بافقـــی المنة لله که ندارم زر و سیمی …
ادامه نوشته »گر کسب کمال میکنی میگذرد
گر کسب کمال میکنی میگذرد ور فکر مجال میکنی میگذرد دنیا همه سر به سر خیال است ، خیال هر نوع خیال میکنی میگذرد وحشـــی بافقـــی جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد لطفی که …
ادامه نوشته »چون چنین است پی کار دگر باشم به
چون چنین است پی کار دگر باشم به چند روزی پی دلدار دگر باشم به عندلیب گل رخسار دگر باشم به مرغ خوش نغمهی گلزار دگر باشم به وحشـــی بافقـــی تو مپندار که مهر از …
ادامه نوشته »دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست وحشـــی بافقـــی تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است یک منزل از آن بادیهی عشق مجاز است در عشق …
ادامه نوشته »در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است بر حذر باش در این راه که سر در خطر است پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف تا ببینی که چه خونها ز توام …
ادامه نوشته »شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت حاش لله که وفای تو فراموش کند سخن مصلحتآمیز کسان گوش کند وحشـــی بافقـــی نرگس غمزه …
ادامه نوشته »دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید وحشـــی بافقـــی دیری ست که ما معتکف …
ادامه نوشته »