بايد خودم را ببرم خانه بايد ببرم صورتش را بشويم ببرم دراز بکشد دل داري اش بدهم ، که فکر نکند بگويم که مي گذرد ، که غصه نخورد بايد خودم را ببرم بخوابد من …
ادامه نوشته »کسي که نداند يار من کجاست
کسي که نداند يار من کجاست مثل من است و من براي خودم کفايت مي کنم عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »نگاه خيره شان را به خودت نگير اي کوه
نگاه خيره شان را به خودت نگير اي کوه طلوع خورشيد را منتظرند عليرضـــا روشــــن ما شعر مي گوييم ما که نمي توانيم زندگي کنيم ما شعر مي گوييم عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »براي پرنده اي که نمي خواهد بپرد
براي پرنده اي که نمي خواهد بپرد وزنه اي ست بال که بر تن سنگيني مي کند عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »آنجا كه تو ايستاده اي هميشه پاييز است
آنجا كه تو ايستاده اي هميشه پاييز است هميشه برگ ها مي ريزند هميشه بادها خاك را بلند مي كنند و غم را مي نشانند آنجا كه تو ايستاده اي اي من با تو هستم …
ادامه نوشته »کسي که نشسته است هميشه خسته نيست
کسي که نشسته است هميشه خسته نيست شايد جايي براي رفتن نداشته باشد کسي که نشسته است شايد خسته باشد شايد همه جا را گشته باشد و خسته باشد کسي که نشسته است حتما گم …
ادامه نوشته »دستگيره ي در را که مي گيري
دستگيره ي در را که مي گيري پرنده اي بال مي گشايد پلنگي خيز بر مي دارد نهنگي باله مي جنباند کودکي براي اولين بار روي پا می ايستد تا بروند مانندِ تو که دستگيره …
ادامه نوشته »نگاه خيره ي مردم روستا را
نگاه خيره ي مردم روستا را به جذابيت سخنراني ات تعبير نكن اي سردار به خوشه گندم هاي تو پر روي كلاهت خيره اند هيچ زمين خشكي با حرف آباد نمي شود عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »روزي زندان اوين موزه خواهد شد
روزي زندان اوين موزه خواهد شد و من به بند 240 خواهم رفت و به جاي خالي مردي در سلول نگاه خواهم كرد كه پشت به بيننده مانند جنيني توي خودش مچاله شده رو به …
ادامه نوشته »من به در خانه ات تکيه داده ام
من به در خانه ات تکيه داده ام عابران مي گويند نيست به خانه ي متروکش نگاه کن نيست رفته است مي گويند و مي روند سي سال است مي گويند نيست رفته است گفته …
ادامه نوشته »می خواهم زندگي كنم به كوه نگاه كنم
می خواهم زندگي كنم به كوه نگاه كنم مثل آدم سوار اتوبوس شوم چاي بنوشم با بچه ام بازي كنم اما شعر مي گويم درباره ي همين چيزهايي كه مي خواهم و نمي توانم عليرضـــا …
ادامه نوشته »وقتي مي گويند نيست
وقتي مي گويند نيست کاغذ را گفته باشند يا برق را فرقي ندارد من ياد تو مي افتم عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »منم غريبه اي در عكسي دستجمعي
منم غريبه اي در عكسي دستجمعي ميان آشنايان سوال دايم بي جوابم من من اين كيست هستم عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »جاي لب هايت سيگار مي گذارم
جاي لب هايت سيگار مي گذارم جاي خودم سيگار را آتش مي زنم عليرضـــا روشــــن منم پرِ افتاده ي پرنده اي که پرواز کرده است عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »از هر گلوله يك پرنده
از هر گلوله يك پرنده كشته مي شود هزار پرنده پرواز مي كنند عليرضـــا روشــــن کرک هاي قالي رو به رفتنت خم شده اند عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »تابوت اگر دو مرده را جا ميداشت
تابوت اگر دو مرده را جا ميداشت من آنجا مي بودم کنار تو افسوس ما بنده گان ناگزيريم اما حالا که هجران پيشاني نوشت مقدر آدمي است اين درخت که اينک تکيه گاه توست امروز …
ادامه نوشته »دلتنگي خيابان شلوغي ست
دلتنگي خيابان شلوغي ست که تو در ميانه اش ايستاده باشي ببيني مي آيند ببيني مي روند و تو همچنان ايستاده باشي عليرضـــا روشــــن احساس شهري بين راهي در من است من در ميانه ام …
ادامه نوشته »خودم را به چيزهايِ بسياري شبيه کردم
خودم را به چيزهايِ بسياري شبيه کردم تا در فراقِ تو شعري تازه بگويم اما برعکس شد همه ي آن چيزها شبيه من شدند و دردِ فراق گرفتند عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »پرنده در آسمان تيرباران مي شود
پرنده در آسمان تيرباران مي شود نه در قفس عليرضـــا روشــــن او را که رو به نور مي رود ديگران تاريک مي بينند عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »تنهايي از کنارِ همين تيرک برق آغاز شد
تنهايي از کنارِ همين تيرک برق آغاز شد و به شهر کشور و زمين گسترش پيدا کرد عليرضـــا روشــــن
ادامه نوشته »