اس ام اس و جملات کوتاه دلتنگی و غم 2
اس ام اس و متنهای کوتاه مخصوص دلتنگی و غمگین 2
پیامک ها و جملات زیبای دلتنگی و غم 2
بی پناهی یعنی
زیر آوار کسی بمانی
که
قرار بود
تکیه گاهت باشد
بدترین درد اینه که
مخاطب های گوشیتو چک کنی
و بخوای با یکی درد و دل کنی
ولی
هیچکس و پیدا نکنی
دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرد
که نــگــاهــت به دستـــانِ گـــره خورده ی
دو آدم
خیـــره مـــی مـــاند
به خـــــــدا
دل آلزایمــــــــر نمی گیرد
بفهمیــد آدمـ ها
متن غمگین
تـَـخــتـے ڪہ هـَـر شـَـبــ
تــنــهــا ؛
بــا یــاנِ کــســے روش بــخوابـے
تـَـخــتـــ نـیسـ ــتــ
تــابــوتــه
برای کشتن کسی که توی دلت زندست باید روزی هزار بار بمیری
اگــــــــر مـــے بــیــنــــے هــنـــــــوز تــنــهــــــام
بـــــــﮧ خــــــاطـــــــــر عــشـــــق تــــــو نــیــســـت
مــن فــقـــــــط مـــــے تــــــرســـــــم ؛
مــــے تـــــــرســـــــم هـــمـــــــﮧ مــثـــــل تــــــو بـــــاشــــــنـد
از همان روزی که پایت را از زندگی ام پس کشیدی
زندگی ام دگر پا نگرفت
روزهای تعطیل سخت تر میگذرند
چون میدانم وقت داری به من بیندیشی
اما نمی اندیشی
سرگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ و من خسته از جواب های
تکراری :
غم تمام می شود
غصه نخور
مشکلات حل می شود
و
دلم می گیرد . چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد
جز این زندگی ؟
تــو هم تلخ بودی
تلــــخ درست مثل قطره های فلج اطفالی
که در کودکی به خوردم می دانند
غافل از اینکه این بار تلخی تــــو دلم را فلــــج کرد
تو را مثل قانون
کسی رعایت نمی کند ؛
چرا غمگینی دلم ؟
تو را برای شکستن سرشته اند
چـتـرتــــ را بگــــیر
چشــــــــــم های من
بزرگ شده ی بارانند
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯼ ؟ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻪ
ﻭﻟﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ﺧﻮﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ
شـک نـدارم سـفـره ی دلـم را ڪــﮧ وا ڪـنم هـمــ ﮧ سـیـر مــے شـونـد
ﺗﻨﻬﺎ کسی که ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺑﻬﻢ ﭘﺎ ﺩﺍﺩ غم ﺑﻮﺩ
ﺍﻻﻧﻢ ﺗﺮﻳﭗ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻴﻢ
کــآش فقـــط بودی
وقتی بغـــض میکردم
بغلــــم میکردی و میگفتی
ببینــــم چِشــآتو
منـــو نیگــــآ کُن
اگه گریــــه کنی قهر میکنــــم میرمــــ
لــبــخــنــد بـــزن
عـــکــاس مـــدام ایــن جــمـــلــه را تــکـــرار مـــی کــنـــد
اصـــلا بــرایـــش مـــهـــم نــیـــســـت . کـــه در وجـــودتــ
حــتـــی یـــک بــهــانــه بــرای لــبــخــنـــد نــیـــســـتــــ
مُحـــتـآج
בرڪ شُـבטּ نیســتَـم
فَـقَطـ ـ ـ בرבمـ مے ـآیـَــב
خـَــر فَـرضـ شَـوَمـــ
متن دل شکسته
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست ؟ عشق کدام است ؟ غم کجاست ؟
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
ﻧﺨﺴﺖ ﺛﺎﻧیه ها
ﮐﻤﯽ ﺑﻌﺪ
ﺩﻗﯿقه ها
ساعت ها
ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ می آیی
می بینسی
ﺳﺎل هاﺳﺖ
ﺩﺭﺩ می کﺸﯽ ﻭُ
ﭼﯿﺰﯼ ﺣﺲ نمی کﻨﯽ
گاهی دلم برای گوشهایم می سوزد
طفلکی ها سکوت را هم باید گوش کنند
حرفها سه دسته اند :
دسته اول :گفتنی ها
دسته دوم :نوشتنی ها
و دسته سوم :قورت دادنی ها
دو تای اول سبکت می کنند . سومی سنگینت
نوازشگر خوبی نبودی
سفید شده
تار مویی را که قسم خوردی با دنیا عوضش نمیکنی
پیامک غمگین
همیشه بهت میگفتم دلم میخواد خوشحالت کنم .
چه کنم که حالا دلیل خوشحالیت نبودن منه
باشــی یــا نباشــی .. ایــن شب ســـر میشـــود
امــا ایــن شب کجـــا و آن شب کجــــا ؟
اگه کسی گریه میکنه به خاطر این نیست که ضعیفه .
به خاطر اینه که واسه یه مدت طولانی قوی بوده
ﺩﺭﺩ ﯾﻌﻨـﯽ
ﺍﻣﺸﺒــﻢ ﻣﺜــﻞ ﺷﺒــﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ
ﺭﻭ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸـــﯽ
ﺁﻫﻨﮕــــ ﺑــﺰﺍﺭﯼ ﻭ ﺑـﺎﺯﻡ ﻓﮑــﺮ ﮐﻨــﯽ
ﺑـﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾـــﯽ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ خیلی همراهم بودی
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ حتی یه نگاهش برات یه دنیا ارزش داره
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ چقدر باهم دعوا کردیم و آشتی کردیم
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ کلی حرف توی دلت میمونه و نمیتونی بهش بگی
ﺑﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ
لعنت به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ ها
ﻭ ﻣﺜـــﻞ ﻫﻤﯿﺸــﻪ ﭼﺸﻤــﺎﺕ بایــد ﺗﻘﺎﺻـــ ﭘﺲ ﺑـــﺪن
حســــــرت
یعنی رو به رویــــــــم نشسته ای و باز خیســـــی چشمـــانـم را .
آن دستمال خشک بی احساس پاک کنــد
قـول بده در تـمـام سال هایی کـ باقی مانـده تــا ابد مـراقب
خـودت باشی
دیگـر نـیستـم که یاد آوری کنم
آمده بود تا پناهم شود اما
از دست نبودن های گاه و بی گاهش به هر کس و نا کسی پناه میبرم
رویا
پشت چشمهایم به خواب رفت ؛
اندوه شکست ؛
حالا من ماندم و دلی
که صبوری نمی داند
برای خداحافظی زود بود
ما هنوز به سلام نرسیده بودیم
حرف
بعضی حرفا رو
هر چقدر هم بقیه بگن
تا خودت تجربه نکنی
و به غلط کردن نیفتی بـاور نمی کنی
بدترین حال دنیا اینه که
آدم دلش هیچی نخواد
گفت خیلی میترسم ؛
گفتم چرا ؟
گفت چون از ته دل خوشحالم
این جور خوشحالی ترسناک است
پرسیدم آخه چرا ؟
جواب داد :وقتی آدم این جور خوشحال باشد
سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد
آلزایمر
میتواند بهترین بیماری جهان باشد . تا هر ثانیه یادم نیفتد
سهم من نیستی
دِل عزیز و محترم
لامَــصب . یــاد بگیـر
اگه کسـی بهـــت گُفـــت دوسـت دارم
لـُــزومـــا بــه ایــن معنــی نیست کـه کِــس دیگه ای رو دوسـت نـــداره
حکایت ما آدم ها
حکایت کفشاییه که
اگه جفت نباشند
هر کدومشون
هر چقدر شیک باشند
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه
لنگه به لنگه اند
کاش
این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها
به اجبار . خودشون رو جفت نشون نمی دادند
تو نیستی
رفتی
اما یادت تمام قد بی رحمانه میان دلم ایستاده
این روزها کســـــــی به خودش زحمـت نمی دهد یک نفــــــر را
کشـــــــــــف کند
زیبایـی هایش را بیـرون بکشد
تلخــی هایش را صبر کند
آدمهـای امروز . دوسـت های کنسـروی می خواهند
یک کنسرو که درش را باز کنند و یک نفر شیــــرین و مهربان
از تویـش بپرد بیـــرون
و هی لبخنــــد بزنــد و بگـــــــــــوید
حـق با تــوست
حســــــرت
یعنی شانه هایت دوش به دوشـــــــم باشد
اما نتوانــــم از دلتنگی به آن پناه ببـــــــرم
حســــــرت
یعنی تــــو که در عین بـــــــــودنت
داشتنت را آرزو می کنــــــــم
بعضی وقتا خیلی سخته که پیش بقیه وانمود کنی حالت خوبه
در حالی که دوست داری از ته دل فریاد بکشی
داغونم
می خواهم اقلا یک نفر باشد که من با او از همه چیز همانطور
حرف بزنم که با خودم حرف میزنم
بعضی از آدم ها مال تو اند . حتی اگر بذارند بروند . آخرش برمی گردند
بعضی از آدم ها مال تو نیستند
حتی اگر هر روز و هر لحظه کنارت باشند . آخرش می گذارند می روند
دلم مرگ میخواهد
بی صدا
بی هیاهو
بی شلوغی
بی گریه ها و ضجه های مادرم
آرام محو شوم از صفحه ی زندگی
جوری که انگار از اول نبوده ام
افسانه ها را رها کن
دوری و دوستی کدام است ؟
اگر نباشی دیگری جایت رامیگیرد
به همین سادگی
میدانم روزى تومرا درٱغوش خواهى گرفت
پشیمان و باچشمانى پر از اشک
خودم را که نه عکسم را
عکسى ک درزیرٱن نوشته شده
چهل روز گذشت
من اگرمیخندم به اجبار عکاس است وگرنه
بی تو من کجا و خنده کجا
خطش را عوض کرد
من ماندم و تمام دوستت دارم هایی ک هچوقت تحویل داده نشد
اینجا را خوب یادم است
بهار بود
چقدر هوا باب میل بود
پر از اکسیژن
آن اسب را یادت است ؟
سوارش شدم و ذوق ها کردم
وتو آن طرف شاید نگاه میکردی
حالا تو نیستی
من به امید بودن تو آمدم
نمی آیی ؟
هوا خوب است
یا نرو . یا اگه رفتی . خاطراتتو نمی خوام . به
خدا این دفعه رفتی . دیگه دنبالت نمیام
خسته ام از همه حرفات . به توام خوبی نیومد .
بروو منو رها کن . دیگه صبر من سر اومد
یکی میدونه دوسش داری . یکی نمیدونه دوسش
داری بیچاره اونی که فکر می کنه دوستش داری
هر قطره اشک نشان دل شکستگی است . هر سکوت نشان تنهایی است
هر لبخند نشان مهربانی است . هر پیام نشانی از دل تنگی من برای تو است
ترک ما کردى ولى با هرکه هستى یار باش
این رفیقان نارفیقند . گفتمت هوشیار باش
کم نامه ی خاموش برایم بفرست *** از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی *** لطفا کمی آغوش برایم بفرست
تو دفتره خاطره هام *** تو ذهن و تو آرزوهام
اسم تو هم شده فراموش *** اسم تو هم شده فراموش
بگذار سرنوشت هر راهی که میخواهد برود
ما راهمان جداست . ابرها تا میتوانند ببارند . ما چترمان خداست
چون خیالت همه شب مونس و همراه من است
شرم دارم که شکایت کنم از تنهایی
دست من کوتاه از دیدار توست *** قلب من اما همیشه یاد توست
میرسد روزى که بى هم میشویم *** یک به یک از جمع هم کم میشویم
میرسد روزى که ما در خاطرات *** موجب خندیدن و غم میشویم
چندیست ز یاران قدیمى خبرى نیست
از آن همه خوبى و محبت اثرى نیست
چشمم به در و گوش به گوشى و دلم تنگ
در کوچه تنهایى ما رهگذرى نیست
دنیابه من نیاموخت درغیابت صبور باشم اما وفا به من آموخت که
فراموشت نکنم
این عشق برای من هیچ نداشت اما
گلهای بالشم را باغبان خوبی بود اشکهای هر شب من
سنگ دربرکه مى اندازم و میپندارم
باهمین سنگ زدن ماه بهم میریزد
کى به انداختن سنگ پیاپى درآب
ماه رامیشودازحافظه آب گرفت
سلام ای اشنای غریبه منم ان غریبه که یادم رفته آشنایی
درد غریبیست تنهایی و بی کسی . امان از دلی که دلبر ندارد
تحمل تنهایی بهتر از گدایی محبت است
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد . وسعت تنهایی م را
حس نکرد . در میان خنده های تلخ من . گریه پنهانیم را حس نکرد
دوستی اتفاق است . جدایی رسم طبیعت . طبیعت زیباست . نه
به زیبایی
حقیقت . حقیقت تلخ است . نه به تلخی جدایی . جدایی سخت
است نه به تلخی تنهایی
شمع و پروانه و بلبل همه جمع اند . بی رحم . بیا رحم به تنهایی من کن
کسی که در آغوش غم بزرگ شده . تنهایی بهترین همدم اوست
آنگاه که تنهایی تو را می آزارد . به خاطر بیاور که خدا بهترین
های دنیا را تنها آفریده
عشق زاییده ی تنهایی است و تنهایی نیز زاییده ی عشق
بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم *** افق را به مهمانی پونه دعوت کنیم
بیا مثل پروانه های غریب نیاز *** به مهتاب شب های تنهایی عادت کنیم
شب من پنجره ای بی فردا *** روز من قصه ی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل *** ماهی ام . ماهی دور از دریا
بلندترین شاخه ی درخت . یک واژه را می فهمد . و آن هم
تنهایی ست
عشق من تو باش . نه برای اینکه در این دنیای بزرگ تنها نباشم .
تو باش تا در دنیای بزرگ تنهایی ام تنهاترین باشی
وصال در عشق بس چه دارد حیرانی . من نگویم
رسیدم به وصال . اما دیده ام ناله ی عاشقی
در تنهایی . گریان سخن می گفت . می کرد
حق حق و بی تابی . ای کاش می شد اینگونه عاشق شد
من آن گلبرگ مغرورم نمیمیرم ز بی آبی
ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم . با اشک تمام کوچه را تر کردم .
وقتی که شکست بغض تنهایی من . وابستگی ام را به تو باور
کردم
هرکس به میزانی که تنهایی نیاز دارد عظمت دارد و بی نیاز تر است
در زندگی به کسانی دل می بندیم که نمی خواهندمان
و از وجود کسانی که می خواهندمان
بی خبریم . شاید این باشد دلیل تنهایی مان
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
شبی غمگین . شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد .
دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد .
به من می گفت تنهایی غریب است ببین با غربتش با من چه
ها کرد .
تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به
پا کرد . او هرگز شکستم را نفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد
غروب غمهایت را به هر قیمتی خریدارم . اگر همدم شبهای تنهایی من باشی
در زندگی به کسانی دل می بندیم که نمی خواهندمان و از وجود کسانی
که می خواهندمان بی خبریم . شاید این باشد دلیل تنهایی مان
زندگی چون قفس است . قفسی تنگ پر از تنهایی . و چه خوب است دم
غفلت آن زندان بان . و سپس بال و پر عشق گشودن . بعد از آن هم پرواز
در زندگی به کسانی دل می بندیم که نمی خواهندمان و از وجود
کسانی که
می خواهندمان بی خبریم . شاید این باشد دلیل تنهایی مان
تو تو عشق من . امید من بودی *** تو میراثی از دل تنگم بودی
تو رفتی و من ماندم و تنهایی *** تو دفتر خاطرات قشنگم بودی
تورا به یاد آن روز . تورا به یاد گلبرگ های خشک آن روز خشکیده .
تورا به روز اول بار دیدنت . تورا به اولین نگاه عاشقانه .
تورا به یاد باران روز نیامده ات . تورا به تنهایی روز رفتنت . تورا
به باران روز برگشتنت . تنهایم مگذار دیگر
نرو تنهام نزار با درد و غم هام *** اگه چه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایش گذشتم *** به مرگ هر دوتامون خیلی تنهام
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم و به اندازه هر برق نگاهت
نگران . تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست . ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست ؟
وفای اشک را نازم که در شبهای تنهایی . گشاید بغض هایی را که پنهان در گلو دارم
در حسرت دیدار تو ام گفتم تا بدانی *** از من تا تو صد سال راه است و جدایی
حال شب است و غم و تنهایی *** افسوس که نیست برایمان هیچ راه وصالی
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
طعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است
بس که دیوار دلم کوتاه است . هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده . سرکی می کشد و می گذرد
دست بر شانه هایم میزنی تا تنهایی م را بتکانی . به چه می اندیشی ؟
تکاندن برف از روی شانه آدم برفی
آفرین باد بر مرگ . آفرین باد بر مرگ که با دست های
سیاهش تو را خواهد کشت :تنهایی
کسی که رنگ پریدگی خزان را ادراک کرده
باشد به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد
بست به نامردانی چون تو دیگر دل نخواهم بست
همه از مرگ می ترسن ما از رفیق نامرد
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است
شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﺭﺩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ . ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﺎﺷﯽ
می روم دیگر شما یادم کنید
من که رفتم این غزلها را شما دفتر کنید
می روم تا دل ببندم دل به خوبیهایتان
باز هم دل بستم و زخمی شدم . باور کنید
ماههاست فراموشش کرده ام
خاطراتش را هم
ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش ذوق میکنند ؟
سخت است اتفاقی را انتظار بکشی
که خودت هم بدانی در راه نیست
ﻳﻜﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻫﻮﺍﻱ ﺍﻳﻨﺎﯾﻲ ﻛﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ ﻭ ﻣﻴﺨﻨﺪﻭﻧﻦ رو
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ
ﺍﯾﻨﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﻳﺸﻮﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻏﺼﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﻥ
خدایا مگر بودن او در کنارم چقدر از جهانت را میگرفت ؟
این همه نامه های مرا به آتش نکش
خون بهای دل من زیاد است
برای هر اتفاقی می توان پاسخی یافت جز برای رفتن های
نابهنگام
شاید رفتن خود پاسخ یک اتفاق است و هیچکس نمیداند جز آنکه
رفته است
به شوقِ پرواز بغل میگیرم آرزوهایم را
این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم
خداحافظ نامهربون میخوام ازت دل بکنم
سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم
این جمله رو اینقد میگم تا که فراموشت کنم
فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور دور رفته ای
اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم…و اشکهای
خداحافظی را
سال هاست که دیگر فرهاد چایش را تلخ مینوشد
یک حرف یک زمستان آدم را گرم نگه می دارد
و بعضی اوقات هم یک حرف یک عمر آدم را سرد می کند
حرف ها چه کارها که نمی کنند
در عجبم
راننده نیستم
اما هر کس به من میرسد
مسافر است
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت.
هر کسی غصه اینکه چه می کرد نداشت
چشم سادگی از لطف زمین می جوشید
خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت
چشمانم را می بندم
خواب مرا می برد
و رویایی تو را در نبودنت برایم به رخ می کشد
سرخی چشم کبوتر هیچ دانی چیست!؟
نامه ام میبرد و بر درد دلم خون میگریست
از غمش ناله کنان میخوانم
بی دلم رفت ولی با دل او می مانم
تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد
من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد
خوب میدانم که یک شب . یک شب بی انتها
عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد
محبت به نامرد . کردم بسی محبت نشاید به هر نا کسی
تهی دستی و بی کسی درد نیست که دردی چو دیدار نامرد نیست
صد سال در بیابان آواره شوی – به از آن است که در خانه محتاج نامردان شوی
ای نا رفیق.. به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه می زنی بر اعتمادم
زیر پایم را زود خالی کردی . سلام پر مهرت را باور کنم.یا پاشیدن
زهر نا مردیت را
خنجری از پشت در قلبم فرو رفت پشت سرم را نگاه کردم
کسی جز تو نبود
مرا هرگز نباشد بیمی از مشت برادر جان مرا نامردمی کشت
فتوت پیشه خندد روی در روی زند نامرد ناکـــس خنجر از پشت
به نامردی نامردان قسم جانا که نامردی که نامردان خجل گشتند
از بس که تو نامرد
به نامردمان مهر کردم بسی نچیدم گل مردمی از کسی
بسا کس که از پا در افتاده بود سراسر توان را زکف داده بود
به حیلت گری خنجر از پشت زد بخونم ز نامردی انگشت زد
گمان کردم که با من همدل و همراه و همدردی . به مردی با تو
پیوستم ندانستم که نامردی
زبیم و رنج نامردی دگر دردی نمیبینم مزن لاف مروت را که من
مردی نمیبینم
منم آن چوب سرگردان به ساحل میرسم زیرا درون موج دریاها
عقب گردی نمیبینم
نمیتونم ببخشمت دور شو برو نبینمت تیکه ای بودی از دلم گندیدی و بریدمت
چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه
بار زیر آوار نامردیش
همه وجودت له شده
زمـین گرمـم کـمته تو که میگفـتی من سـرم *** کـی مـیشه اون گلوتوبا دشنه نامردی بدرم
ای نا رفیق . به کدامین گناه ناکرده . تازیانه می زنی بر اعتمادم
زیر پایم را زود خالی کردی . سلام پر مهرت را باور کنم.یا پاشیدن زهر نا مردیت
را خنجری از پشت در قلبم فرو رفت پشت سرم را نگاه کردم .. کسی جز تو نبود
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمیگردم
من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن * هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن
نفرین به توی نامرد که با زیباترین نقاب به چهره رفیق درامدی.
نفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد نمیبخشمت
می خواهم فاصله ها را بشکنم تا به تو برسم
ولی افسوس فاصله ها درست برعکس دلها شکستنی نیستند
سه غم آمد به جانم هر سه یک بار
غریبی و اسیری و غم یار
درون کوچه قلبم . چه غمگینانه می پیچد صدای تو که
می گفتی :
به جز تو دل نمی بندم
میدانم دیگر برای من نیستی اما دلی که با تو باشد این حرفها را نمی فهمد
گاهی اونقدر خسته میشویم که خستگیمون در نمیشه . درد میشه
زنده ام نه ازجانی که مانده . از استخوان های لجبازی که روی هم ایستاده اند
این روزها خیلی چیزها دست من نیست ؛ مثل دستهایت
تموم کوچه ها تاریکن اینجا
تموم آرزوها دست بادن
من از این آدمک ها ناامیدم
که چشمای منو به گریه دادن
گاهی هم باید چشمها را بست تا او که نیست شاید بیاید در خواب
آنجا نشسته ای و لبخند میزنی اما دستی تکان نمیدهی
ای کاش آن قاب . قاب پنجره بود
تلخی قصه اونجاست که وقتی دلم سوخت . دلش خنک شد
زندگی نوشتن ندارد وقتی تمام روزهای خدا من دارد ولی تو ندارد
بی تو هر کاری گریستن است حتی خندیدن
سالهاست این ترازوی ۲ کفه تعادل ندارد . دست خالی و دل پر
دیریست اسیرم
اسیر انتظار
اسیر دلواپسی
اسیر هر آنچه مرا به یاد تو می اندازد
روزها یکی پس از دیگری میگذرند و من هنوز منتظر فردا هستم تا
تو بیایی
میدانم که یک روز حوالی یک هرگز بزرگ به هم خواهیم رسید
نبودنت چه فصلی از سال است که هم روزها و هم شب ها
اینقدر طولانی شده اند ؟؟
سخته به جایی برسی که دیگه نه هیچ اومدنی آرومت کنه و نه
هیچ رفتنی نابودت
سخت است فراموش کردن کسی که با او همه چیز و همه کس
را فراموش میکردم
کمی بر من بتاب روزهای سردیست و دوست داشتنت دارد در من یخ میزند
در تلاطم روزگار ناسازگار . من دورتر از همیشه کنج زندگی جا مانده ام
به خدا دل آلزایمر نمی گیرد . بفهمید آدم ها
بگذشت در فراق تو شبهای بی شمار
هر شب درین امید که فردا ببینمت
راحت بگم . نیمه گم شده ی دیگری به اشتباه تمام من شده بود
میدانی از کجای زنگی بیشتر خسته ام ؟
آنجایی که وسط خنده هام بغض میکنم
بیچاره مترسک
سرتاسر سال از مزرعه محافظت میکرد ولی با آغاز فصل سرما
تنش هیزم کشاورز شد
آری . پاداش وفاداری جز این نیست
تنها بی هوایی آدمی را خفه نمی کند . گاهی هوایی شدن آرام
آرام بدون روسیاهی خاموشت می کند
سال نو میشه و زخمه من کهنه تر
پس ای زخم . کهنه تر شدنت مبارک
شعر گاهی می گریاندم اما کلمه ای نیست در جهان که بازم
بدارد از گریستن
گذشته ها گذشته … اما تلخ گذشته اونم برای من
من همیشه از اول قصه های مادربزرگ می ترسیدم و آخر هم به
واقعیت می پیوست
یکی بود … یکی نبود
سرگرمی ام شده گرفتنِ فال حافظ و من خسته از جواب های
تکراری :
غم تمام می شود
غصه نخور
مشکلات حل می شود و
دلم می گیرد . چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد
جز این زندگی ؟
ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر
گذاشتن نداشته باشم
مطمئن باش هیچوقت فراموشت نکرده ام ؛ فقط دیگر ساکت شده ام . همین
غم انگیزترین جدایی اونی بود که
نه کسی گفت چـــرا ؟ و نه کسی فهمید چـــــرا ؟
خیالت خیال رفتن ندارد
خودت چه ؟ قصد آمدن نداری ؟
بی هوا رفتی و من بی نفس ماندم
از آدم هایی که عاطفی اند بترسید
آنها قادرند که یک مرتبه ؛ دیگر گریه نکنند . دوست نداشته باشند
و قیدِ همه چیز را می خواهند بزنند
حتّی زندگی
علاوه بر این که من و تو . ما نشدیم
نصف منم از بین رفت
خیلی سخته
به خاطر کسی که دوسش داری . همه چیز رو از سر راهت خط
بزنی
بعد بفهمی خودت تو لیستی بودی که اون به خاطر یکی دیگه
خطت زده
بی خیال است
خیلی بی خیال
همان کسی که تمام خیال من است
چند سال گمم تو روزایی که گذشت
گاهی بی صدا نگاهت میکند
مرا ببخش برای این نگاه های پنهانی . شاید اگر بغضم فرو نشیند صدایت کنم
گاهی سر می چرخانم و به گذشته نگاه میکنم
چقدر خستگی پشت سرم جا مانده
گاهى بى هیچ بهانه کسى را دوست دارى اما گاهى با هزار
دلیل هم نمیتوانى یکى را دوست داشته باشى
شنیده ام چنین روزی . روز میلاد من است اما گویا سپری شد
بی آنکه بدانم آتش شمع چندمین سال زندگی ام را به خاموشی سپردم
به آیینه نگاه میکنم
لبخند میزنم . لبخند نمیزند
خوش به حالت آسمان . بغضت که می شکند همه خوشحال میشوند
بغض من که می شکند همه می گویند :چته باز ؟
دلم پرواز می خواهد
دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد
دلم آواز می خواهد
دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد
دلم بی رنگ و بی روح است
دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد
ای کاش آرزوهایم در حد یک کلمه کوچک به نام ای کاش نبود
بعد از مردنم سرم را جدا کنید و بگذارید روی شانه ام
شانه ای که سر می خواست . سری که شانه میخواست
هر دو را به آرزویشان برسانید
به پای هم پیر شدیم :من و خیال تو
بازی را من برده ام . نتیجه را ببین
اشک . هیچ به نفع من
من مانند هم سن و سال های خودم نیستم که هر روز یک آرزویی
دارند برای آینده
من تنها یک آرزو دارم و آن این است که شبی بخوابم و دیگر بلند
نشوم
تا نشنوم
تا نبینم
تا نشکنم
تا هر روز چندین بار نمیرم
زورم به تو نمی رسد
به جاده التماس می کنم . برگردد
مست از تو می رقصم تا سرگیجه
تا تار شدن اتاق
تا سیاه تر شدن چشمم
تا نبینم نبودن بی دلیلت را
میخواهم یادت را طلاق دهم ولی چکار کنم که از عهده مهریه
سنگین خاطراتت بر نمی آیم
بى تفاوت نیستم فقط دیگر کسى برایم متفاوت نیست
این روزا توپِ توپم اما پنچرِ پنچر
فکر نکن که به پایت می نشینم
بلند میشوم . آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی
بعد برمیگردم سَرِ جایم . سرم را میگذارم روی زمین و می میرم
نمیدانم به مسافر دل بستم یا مسافر شد آنکه به او دل بستم ؟
این همه بیداد را بی دال کن
گاهی وجود تو را کنار خودم احساس میکنم اما چقدر دلخوشی
خوابها کم است ؟
این روزا هرکی ازم میپرسه چطوری ؟
برا اینکه خوب باشم ناچارا دشمن خدا میشم
هیچکس بعد هیچکس نمرده ولی خیلیا بعد از خیلیا دیگه زندگی نکردن
همه جا هستی
در نوشته هایم
در خیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و ندارمت . کنارم است
گاهی با یک لبخند باید از کنار همه چیز رد شویم . بگذار بگویند نفهمید
تقویم امسال هم با تقویم پارسال هیچ فرقی نمی کند
وقتی زندگی تا اطلاع ثانوی تعطیل است
کاش میمردم و دوباره زنده میشدم و میدیدم که دنیا شکل دیگریست
دنیا این همه ظالم نیست و مردم این خسّتِ همیشگی خود را
فراموش کرده اند و هیچ کس دور خانه اش دیوار نکشیده است
(فروغ فرخزاد)
گاهی خدا برای حفاظت از شما . کسی را از زندگیتان حذف می کند
اصرار به برگشتنش نکنید
دنیا دنیای ریاضیات است
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣی ﮐﻨﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩکتر میشوی . ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ اش ﺑﯿﺸﺘﺮ می ﺷﻮﺩ . ﺑﺰﺭﮒ تر ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ
ﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ . می ﺑﯿﻨﯿَﺶ
ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ . ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ . ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﮕﻮ
اشتراک من و دریا دلشوره هایی ست که درونمان موج میزند اما
هیچکدام تو را نمک گیر نکرد
چقد سخته وقتی ازت میپرسه ناراحت شدی ؟
اشک از چشات بریزه و بگی اشکال نداره
می روم اما چمدانم را نمی برم
سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام
نقش درخت خشک را بازی می کنم . نمی دانم باید چشم انتظار
بهار باشم یا هیزم شکن ؟
پرم از اشک آنقدر که دنیا باید چتر بر سرش بگیرد
پشت چراغ قرمز ؛ اعتراف کردم دوستت دارم
تا هر جا مجبور شدی کمی مکث کنی . یاد من بیفتی
نمیدانستم قراراست بعد من ؛ تمام چراغهای زندگیت سبز شوند
گاهی لال می شود . آدم
حرف دارد ؛
ولی
کلمه ندارد
بعضی روزها هست که
خیلی بیشتر از یک روز پیر میشیم
این قاعده ی بازی است
اگر دست دلتان رو شد که دوستش داری . باختنت حتمی است
مراقبِ آخرین جمله ی آخرین دیدار باشید ؛ دردش زیاد است
وای از خیال تو که وقتی می آید دلم را گرم میکند و چایم را سرد
ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر
گذاشتن نداشته باشم
مسافر بی بدرقه من
اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم . باز به غیرت چشمانم
که آبی پشت سرت ریختند
گاهی دلم برای گوشهایم می سوزد
طفلکی ها سکوت را هم باید گوش کنن
مدت هاست بی آن که باشی با تو زندگی کرده ام
چند روزیست دست هایم را با چند کتاب و نوشته سرگرم کرده ام
اما گول نمی خورند . هیچ چیز معجزه ی دست های تو نمی شود
چقد دردناکه آچار فرانسه همه باشی ولی خودت گره های کور
زندگیت رو به زور دندونات باز کنی
حالا دیگر شیشه پَهن عینک دودی هم قرمزی چشمهایم را قد نمی دهد
لب خشکم ببین چشم ترم را * بیا از باده پر کن ساغرم را
دلم در تنگنای این قفس مرد * رسید آن دم که بگشایی پرم را
(فریدون مشیری)
چقدر احمقانه ست
از یک قهوه ی تلخ انتظار فال شیرین داشتن
خدایا ؛
خلقت شیطان را اگر یادت هم رفته بود . فرقی نمی کرد و آب از
آب تکان نمی خورد
مردم اینجا ؛ شیطان را هم درس می دهند
نه تنها ترکت می کنند
حتی وقت رفتن با تمام پر رویی دستور هم میدهند
مواظب خودت باش
ﺭﻭﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻭﺯِ
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭِ ﺩﯾﮕﺴﺖ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ . ﺑﻪ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩقیقا ﺳﺎﻝ
ﯾﮑ ﻬﺰﺍﺭ ﻭ ﺳﯿﺼﺪ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮست
ﺁﺭﯼ ﮔﻠﻢ . ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ اﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ
از یاد
از دست
از حال
از رو
از بین
به خودت که می آیی می بینی رفته ای
گفتی :تا شقایق هست زندگی باید کرد
شقایق هست اما تو نیستی . حال چه باید کرد ؟