و ما که گريه نکرديم گريه نه کرديم
و ما که گريه نکرديم، گريه نه کرديم
به ما چه مرد نبايد که… ما که نامرديم
اگر که پنجره را سمت عشق مي بستند
بدون شعر… و گريه چه کار مي کرديم
زني به خاک نشست و به چشممان زل زد
و ما که سايه ي خود را به جا نياورديم
و قد کشيد درون سکوتمان خورشيد
و بر جنازه ي يک عشق، سايه گسترديم
شما که درد کشيديد، درد را ديديد
به حال ما نرسيديد، ما خود درديم
خلاصه ي همه ي زندگي ما اشک است
بيا دوباره به آغاز شعر برگرديم
سيد مهـــدي موســـوي