خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشه یار ستم اندیش ندارد
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد
او را چه خبر از من و از حال دل من
کو دیدهٔ پر خون و دل ریش ندارد
این طرفه که او من شد و من او وز من یار
بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد
هان . ای دل خونخوار. سر محنت خود گیر
کان یار سر صحبت ما بیش ندارد
معشوق چو شمشیر جفا بر کشد . از خشم
عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد
بیچاره دل ریش عراقی که همیشه
از نوش لبان . بهره بجز نیش ندارد
فخـــر الدیــن عــراقــی