دوش از دل شـــوریده سـراغی نگرفتی
دوش ، از دل شـــوریده سـراغی نگرفتی
بر سینه ، غمی هشتی و داغی نگرفتی
ای چشـــم و چـراغ شب تاریک فریدون
افتــادم و دستـــم بــــه چراغـــی نگرفتی
پاییـــز دل انگیـــز سبکســایه گـذر کرد
بر کـــام ِ دلــم ، گوشــه ی باغی نگرفتی
فــریــدون توللـــی