رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
رفتم ، مرا ببخش ومگو او وفا نداشت
راهی بجز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادی گناه وجنونم كشانده بود
فـــــروغ فـــرخزاد
شمع ‚ ای شمع چه میخندی
به شب تیره خاموشم
بخدا مُردم از این حسرت
که چرا نیست در آغوشم
فـــــروغ فـــرخزاد
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه نا پيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
فـــــروغ فـــرخزاد