اشعار زیبای امیلی دیکنسون
اشعار امیلی دیکنسون
اشعار زیبای امیلی دیکنسون شاعر آمریکایی قرن نوزدهم
اشعار امیلی دیکنسون
امید چونان پرنده ایست
کــه در روح آشیان دارد
و آواز سر می دهد با نغمــه ای بی کلام
و هرگز خاموشی نمی گزیند
و شیرین ترین آوایی ست کــه
در تندباد حوادث بــه گوش می رسد
و توفان باید بسی ســهمناک باشد
تا بتواند این مرغک را
کــه بسیار قلب ها را گرمی بخشیده
از نفس بیندازد
من آنرا در سردترین سرزمین شنیده ام
و بر روی غریب ترین دریاها
با این حال ؛ هرگز ؛ در اوج تنگدستی
خرده نانی از من نخواستــه است!
اشعار زیبای امیلی دیکنسون
می توانم در اندوه دست و پا بزنم
در همــه ی برکــه هایش
بــه آن عادت کرده ام
اما کوچک ترین تکان خوشی
پاهایم را سُست می کند
و همچون مستان راهم را نمی شناسم
مگذار کسی خنده ای کند
مستی ام از آن شراب تازه بود
همین!
قدرت چیزی نیست جز درد و رنج
ناتوان . و اسیر نظم و انضباط
تا وقتی کــه سنگین شود و سرنگون
بــه غول ها اگر مرهمی دهی
مانند انسان ها ضعیف و ناتوان می شوند
اما کوهی اگر بر دوششان نــهی
آن را برایت حمل می کنند!
اشعار زیبای امیلی دیکنسون
مرا کم دوست داشتــه باش
اما همیشــه دوست داشتــه باش !
این وزن آواز من است :
عشقی کــه گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود
من سرمای تو را نمی خواهم
و نــه ضعف یا گستاخی ات را !
عشقی کــه دیر بپاید . شتابی ندارد
گویی کــه برای همــه ی عمر . وقت دارد .
مرا کم دوست داشتــه باش
اما همیشــه دوست داشتــه باش !
این وزن آواز من است :
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید حس تو صادقانــه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگــهان بــه پایان نرسد !
من بــه کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک . اما صادقانــه باشد . من راضی ام
دوستی پایدارتر . از هرچیزی بالاتر است .
مرا کم دوست داشتــه باش
اما همیشــه دوست داشتــه باش !
اشعار زیبای امیلی دیکنسون
اگر در پاییز می آمدی
تابستان را جارو می کردم
با نیمی خنده . نیمی ضربــه
آنچــه زنان خانــه دار با مگسی می کنند .
اگر تا یکسال دیگر می دیدمت
ماه ها را بدل بــه توپ هایی می کردم
و در کشوهای جداگانــه می گذاشتم تا زمانشان برسد
اگر قرن ها تاخیر می کردند
با دست می شمردمشان
و آنقدر از آنــها کم می کردم
کــه انگشتانم بــه جزیره ون دیمنس بیفتد
و اگر این زندگی بــه پایان می رسید
کــه از من و تو می رسد
مثل پوستــه درخت بــه جایی پرتابش می کردم
و جاودانگی را مزه می کردم
اما حالا . بی خبر از طول بال نامطمئن زمان
مرا می گزد . این جن زنبوری
کــه نیشش را برملا نمی کند .
اشعار زیبای امیلی دیکنسون
فرصتی برای نفرت نبود
چراکــه مرگ مرا باز می داشت از آن
و زندگی چندان فراخ نبود
کــه پایان دهم بــه نفرت خویش
برای عشق ورزیدن نیز فرصتی نبود
اما از آن جا کــه کوششی می بایست
پنداشتم . اندک رنجی از عشق
مرا کافی است .
اشعار امیلی دیکنسون
جملات زیبای امیلی دیکنسون .. کلیک کنید
منابع : vidah.rozblog.com + n-poems.blogsky.com